آرینآرین، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

آرین من و بابایی

پست های قبلی به روایت تصویر

سلام براتون عکس گذاشتم دوربین مون درست شد هوراااااااااااااااماه قبل برای دیدن پانیذ رفتیم قزوین خونه خاله پروین بابا مهدی به آرین جون قول شهربازی و مرکز خرید پروما رو داده بود که خوش قولی کرد و مارو بردو خیلی خوش گذشت .........برای پسر نازم ماشین کنترلی و ماشین پلیس و مجموعه بالا بالا خریدیم که خیلی دوستشون داره.......... تولد عمه نازیلا رو دوباره بهش تبریک میگیم  صد سال به این سالها................. ...
8 دی 1393

یادت باشه همیشه پسرم

گاهی آدم باید اونقدر خوب باشه که ببخشه اما اونقدر احمق نباشه که دوباره اعتماد کنه ......................................................'هروقت دشمنت از تو بدگویی کردو دوستت خبرش رو به تو داد بدان که دوست و دشمنت برای آسیب رساندن به تو همدست شده اند
1 دی 1393

سپاس گزارم سپاس گزارم سپاس گزارم

سلام به همه دوستان خوبم ..........آذر ماه هم اومد و هوا داره سرد میشه و چشم روی هم بذاریم  زمستون هم رسیده .. تقریبا سه ماهی میشه که ننوشتم توی این مدت اتفاق های خوبی خدا رو شکر افتاده و انتقالی بابا مهدی به شهر مون درست شد (به همه خوندن کتاب معجزه شکر گزاری و نامه به فرشتگان رو توصیه می کنم ). مدرسه هم خیلی خوبه و امسال هم مامان مریم زحمت نگهداری نون خامه ای منو می کشه......توی این مدت آرین جون رو به تماشای سیرک آفتاب که برای چند روزی مهمون شهرمون بودن بردیم و برای یه مدت آرین جون  نقش شیر و خرس و مار و مرد آتش خوار و شعبده باز و پهلون اسماعیل رو بازی میکرد ....شهریور ماه همراه خاله ها رفتیم لاهیجان و آرین طلایی من با دیدن مدرسه م...
6 آذر 1393

با تاخیر فراوووون سلام ....

سلامی گرم و سوزان تو این روزهای بسیار داغ مرداد ماهی خدمت دوستان عزیز وبلاگیمون.... روزها تند تند و پشت  سر هم داره میگذره و من اصلا متوجه نشدم که سه ماه است که در وبلاگ آرین نازم مطلب ننوشتم . چشم  به هم بزاریم تابستان تموم شده  و همه آماده پاییز  و مدرسه ومهر . چی بگم والا چیزی نگم بهتره ............ار اونجا که من آدمی نیستم که تو فصل درس و مدرسه سفر برم و اینکه هوای گرم تیر و مرداد  رو با یه پسر سه ساله  برای سفر نمی تونم تحمل کنم ...خرداد ماه رفتیم رامسرو عمه نازیلا رو همراهمون بردیم . آرین حسابی خوش گذروند ....امسال اول تیر ماه تولد پسر نازم همزمان شد با امتحانات پایان ترم دانشگاه من و بابا مهدی که جشن کوچک...
25 مرداد 1393

تبریک

سلام به همه دوستان خوبم........با تاخیر فراوان سال نو رو به همتون تبریک میگم  متاسفانه ماه قبل نتونستم برای پسرم مطلبی بنویسم ...اما قبل از اون به خودم و مامان خودم و مامان همسری روز مادر رو تبریک میگم . خودم و مامان و بابایی خودم و مامان و بابایی همسری روز معلم رو تبریک میگم . بابا مهدی و بابای خودم و بابایی همسری روز مرد رو تبریک میگم.  فرانک عزیزم و آقا مهرداد نامزدیشون رو تبریک میگم. الهام عزیزم و علی آقا نامزدیشون رو تبریک میگم . تولد خاله پریسا و عمو هادی و عمو مصطفی و دایی نصراله و مهدیس عزیزم رو تبریک میگم . هههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه ...
30 ارديبهشت 1393

زردی ازت دور بشه....هر چی میخای جور بشه

سلام   به همه دوستان خوبم .........امیدوارم روزهای پایانی سال رو هم به خوبی و خوشی بگذرونید ......ما هم تو این بدو بدو ها مشغول خرید وآماده کردن خونه برای شب عید هستیم....بالاخره خرید های پسر نازم تموم شد و دارم لحظه شماری میکنم عید بشه و پسرم لباس های خوشگلشو بپوشه و یه گوله نمک بشه هههههههههههههههههههه. 12 اسفند تولد دیبای عزیزم بود که دوباره  بهش تبریک میگم......  این ماه ما به تما شای تآتر سین مثل سر آشپز که امیر حسین پسر خاله بابا مهدی در اون بازی میکرد دعوت بودیم که خیلی خوش گدشت و انصافا امیر حسین خیلی عالی هنر نمایی کرد . دیروز هم سه تایی رفتیم  مخابرات قزوین محل کار مهدی عزیزم رو دیدیم که ازش بابت زحمت ها...
28 اسفند 1392

پسرک برفی مامان

سلام گرم من و آرین رو در این هوای سرد و برفی زمستون پذیرا باشید دوستان خوب و مهربونمون....بالاخره این دفعه میخام براتون عکس بذارم هههههههههههههههه. هفته گذشته تو شهر ما حسابی برف بارید و من آرین رفتیم با بچه های کوچه برف بازی و خیلی خوش گذشت......یه بارم برف رو اوردیم خونه و ادم برفی در سایز کوچیک آرین جون درست کرد ...لپ تابمون هم درست شد خدارو شکر و  چند تاازنتایج امتحانات ترم اول هم به دستمون رسیده که خدارو شکر  رضایت بخش بود..........قراره تو پارک نزدیک خونمون یه شهربازی افتتاح بشه که پوستر ها و بنر های تبلیغاتیش آرین رو به شوق و ذوق میاره و هر روز از بابا مهدی سراغ بازشدن شهر بازی رو میگیره .یکشنبه من تعطیل بودم رفتیم خانه بازی...
12 اسفند 1392

عزیزمیییییییییییییییییی

سلام به روی ماه دوستان عزیز و مهربونمون .............امیدوارم روزهای سرد زمستونی براتون خوب و گرم بگذره ..خدا رو شکر ما هم خوبیم .و مشغول زندگی کردن .امتحان های بابا مهدی تموم شده و برای من هفته اینده تموم میشه و منتظر دیدن نتایج هستیم .......ل÷ تابم رو خراب کردم و الان دارم با ل÷ تاب فرانک براتون می نویسم دعا می کنم فقط عکس های آرین عزیزم ÷اک نشده باشه ................مدرسه ها ترم جدید شروع شده و دوباره بدو بدو ها ..............آرین عزیزم هم خیلی خیلی مهربون و دوست داشتنی تر شده و به من میگه مامان مهربونم عشقم و عزیزم و شب های که مهدی جون قزوینه دلش برای بابایی تنگ میشه و تلفنی با بابایی حرف میزنه ...........
29 دی 1392

یلدا مبارک

سلام به  همه دوستان ........متاسفانه ماه پیش سرم خیلی شلوغ بود و نتونستم برای پسرم به یادگار چیزی بنویسم  .ما هم مثل بقیه عاشورا و تاسوعا رو گذروندیم ولی برای من و بابا مهدی یه تفاوتی داشت و اون سوال ها و علاقه مندی آرین به این مراسم و عزاداری ها بود و خیلی با دقت تماشا می کرد .......دیشب تولد عمه نازیلا و به قول آرین عمه توپول بود که خونه خاله میترای بابایی جشن گرفتیم.عمه مهربون تولد مبارککککککککککککک. مدرسه ها برای یه ماه به خاطرامتحانات تعطیله و امتحان های من و بابایی برای دانشگاه شروع می شه برای همه دانشجویان ارزوی موفقیت دارم..... پسرم بزرگتر و خیلی خیلی مهربون شده ..... والان با بابا مهدی حمومه و صدای اواز خوندنش که می گه کیک...
29 آذر 1392