آرینآرین، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

آرین من و بابایی

عزیزمیییییییییییییییییی

سلام به روی ماه دوستان عزیز و مهربونمون .............امیدوارم روزهای سرد زمستونی براتون خوب و گرم بگذره ..خدا رو شکر ما هم خوبیم .و مشغول زندگی کردن .امتحان های بابا مهدی تموم شده و برای من هفته اینده تموم میشه و منتظر دیدن نتایج هستیم .......ل÷ تابم رو خراب کردم و الان دارم با ل÷ تاب فرانک براتون می نویسم دعا می کنم فقط عکس های آرین عزیزم ÷اک نشده باشه ................مدرسه ها ترم جدید شروع شده و دوباره بدو بدو ها ..............آرین عزیزم هم خیلی خیلی مهربون و دوست داشتنی تر شده و به من میگه مامان مهربونم عشقم و عزیزم و شب های که مهدی جون قزوینه دلش برای بابایی تنگ میشه و تلفنی با بابایی حرف میزنه ...........
29 دی 1392

یلدا مبارک

سلام به  همه دوستان ........متاسفانه ماه پیش سرم خیلی شلوغ بود و نتونستم برای پسرم به یادگار چیزی بنویسم  .ما هم مثل بقیه عاشورا و تاسوعا رو گذروندیم ولی برای من و بابا مهدی یه تفاوتی داشت و اون سوال ها و علاقه مندی آرین به این مراسم و عزاداری ها بود و خیلی با دقت تماشا می کرد .......دیشب تولد عمه نازیلا و به قول آرین عمه توپول بود که خونه خاله میترای بابایی جشن گرفتیم.عمه مهربون تولد مبارککککککککککککک. مدرسه ها برای یه ماه به خاطرامتحانات تعطیله و امتحان های من و بابایی برای دانشگاه شروع می شه برای همه دانشجویان ارزوی موفقیت دارم..... پسرم بزرگتر و خیلی خیلی مهربون شده ..... والان با بابا مهدی حمومه و صدای اواز خوندنش که می گه کیک...
29 آذر 1392

مامان خوبی

سلام به همه خوبان ...........روزهای سرد پاییزی داره میگذره و جوجه منم داره بزرگتر میشه ..مهر ماه امسال با چند سال پیش برای من متفاوت بود ..از وقتی بابا مهدی ر فته قزوین برنامه زندگی مون جدید شده شب های که بابا  مهدی نیست من و پسر نازم تنها می خوابیم و آرین عزیزم با این جمله مامان خوبی همه تنهای منو پر میکنه برای همسر مهربانم از خدا موفقیت در کارهاشو می خوام و درکش می کنم  که چقدر سرش با کار و درس و دانشگاه پر شده ......عید قربان رو خونه بابا جون بودیم و خدا ازشون قبول کنه قربانی سر بریدن..........پسر خوبم همه کسم دوست دارم ...
29 مهر 1392

فردا اول مهر و شروع پاییز دل انگیز

سلام به دوستان خوبم ..........مهر و پاییز و  فصل مدرسه و دانشگاه رسید و بدو بدو ها بیشتر شد ..مخصوصا که امسال بابا مهدی هم فوق لیسانس قبول شده و هم برای کارش منتقل شده قزوین از همین جا به بهترین و عزیزترینم این موفقیت هاشو تبریک می گم و از خدا می خوام از من و مهدی و آرین عزیزم مثل همیشه حمایت کنه و ما رو تنهانداره ........امسال قراره 4 روز برم مدرسه و 2 روز هم دانشگاه ........معدل ترم قبلم هم 19 شدهههههههههههههههههه ......پسر نازم هم تو این تابستون حسابی خوش گذروند و این ماه رو به خاطر اینکه بابایی شب زود بخوابه بعداز ظهر ها نخوابید و ازش بابت همکاریش ممنونم.......یه روز هم رفتیم باغ بابا جون صفدری برای انگور چینی که حسابی با راضی...
27 مهر 1392

پسر خاله عزیزم تولد مبارککککککککککک

سلام به دوستان خوب و همیشه همراهمون..........امیدوارم تعطیلات عید فطر رو بخوبی گذرونده باشید.21 مرداد پسر خاله لیلا به دنیا اومد یه پسر ناز و بسیار شبیه به مادر بزرگش...از همین جا براش ارزوی سلامتی دارم ...پای منم که 3 مرداد شکسته بود بالاخره گچ شو باز کردم و با این حال هنوز درد داره ....پسر نازم هم بزرگ شده و خیلی دوست داشتنی و با شیرین زبونی هاش دل بری میکنه و عاشق جمله های با مزه شم  مامان اب بده > مامان بیا مامان خسته ام  مثل بابا مهدی طرفدار استقلاله وخیلی ناز میگه استقلال استقلال..... دورین شارز نداره  میام عکس  براتون می ذارم ......... تولد فرانک عزیزم که سوم مرداد بود  و دوباره تبریک میگم .... ...
27 مهر 1392

ماه رمضان دیگری رسید

سلام ...........روز های گرم  تیرماه یکی پس از دیگری میگذره و امیدوارم در این ماه مبارک رمضان طاعات و عباداتتون قبول درگاه الهی باشه ..... تیرماه امسال رکورد تولد گرفتن تو فامیل شکسته شد هههههههههه.....از همین جا دوبار ه تولد الهام جون  .پسر گلم آرین جونم دایی نصرت وعاطفه عزیزم و عمو سیامک و تولد خودم .رو تبریک می گم ... تولد پسر طلایی منم که اول تیرماه بود جشن گرفتیم و خیلی خوش گذشت از مهدی عزیزم بابت سوپرایز تولدم خیلی خیلی ممنونم که تو باغ اقا جون جشن گرفتیم . ...
31 تير 1392

خود. خود گفتنتو قربون

سلام ........پیروزی آقای دکتر حسن رو حانی رو تبریک می گم و آرزوی موفقیت برایشان دارم.........امتحانات دانشگاه تموم شد مدرسه ها تموم شد و من و آرین روزهای خوب تعطیلات رو داریم با هم میگذرونیم ....این ماه به خاطر بی دقتی من انگشت نازنین پسرم موند لای در و مجبور شدیم 6 تا بخیه بزنیم و من واقعا اون شب یکی از بدترین شب های زندگیمون رو گذروندم خدا رو هزار با رشکر بخیه ها رو کشیدیم و دستش خوب شد .......قربون پسرم بشم که هر کی ازش می پرسه کی دستتت رو  زخمی کرده می گه خود ......عاشق این خود گفتنتم .........یه جشن مولودی با آرین رفتیم که خیلی خوش گذشت روز انتخابات هم من ناظر بودم و از شب قبل رفتیم خونه مامان مریم خوابیدیم و آرین یه  روز ...
26 خرداد 1392